لبخند پهلوون قصه دوخته شده ....
ميخوام براتون از يه كسي بگم كه خيــــــــــلي مرده ...
از يه پسر بچه اي كه از بچگيش اداي آدم بزرگارو در مياره
از يه پسر بچه اي كه عاشق دنياي بزرگاس ....
............................
در ادامه مطلب مطالعه كنيد.....
ميخوام براتون از يه كسي بگم كه خيــــــــــلي مرده ...
از يه پسر بچه اي كه از بچگيش اداي آدم بزرگارو در مياره
از يه پسر بچه اي كه عاشق دنياي بزرگاس ....
............................
در ادامه مطلب مطالعه كنيد.....
باعرض پوزش ...
سال نورو به شما تبريك ميگم..
ايشالا سال خوبي باشه براي هممون... سال 92 ازشروعش سال خوبي نبود برام ... خيلي وقت بود كه از
زندگي خسته شده بودم ولي يه اتفاق باعث دوباره بيدارشدنم شد ...
بعداز كلي تلاش فهميدم كه تموم كاروانا تكميل شدن و هيچكدوم جاي خالي براي رفتن به مهموني شهدا
ندارن...
ديگه از همه جا نااميد ، از خودشون خواستم كه كمك كنن كه اين سال جديد رو با نفس و اسم خودشون
شروع كنم...
بعداز كلي نااميدي يه دفعه خبر رسيد كه يه كاروان جاي خالي داره يعني با انصراف 2 نفر دوتا جاي خالي بود
تا اون موقع فكر مي كردم شهدا بهم پشت كردن و ديگه نگام نميكنن علت طلبيده نشدنم رو هم همين مي
دونستم ولي با شنيدن اين خبر بهم ثابت شد كه شهدا اونقدر بزرگن كه اين چيزا براشون معني و مفهوم نداره
.....
عازم سفر شدم...... چه سفري.....
عالي بود ..... جاي همتون خالي.....
اصلا فكرشو نمي كردم كه با اون كاروان ، با اون همسفرا ، با اون وضع جسمي كه داشتم بتونم به خوبي از
سفر استفاده كنم ...
ولي خداروشكر و به لطف شهدا همه چيز به خوبي پيش رفت به طوري كه بهم ثابت شد كه اين چيزا اصلا مهم
نيست مهم خود شهدان....
رفتم .....
برگشتم...
گفتم شايد حال و هوام عوض شده باشه ... ولي از وقتي برگشتم بهتر كه نشدم هيچ بدترم شدم...
ديگه خسته شدم از اين زندگي ....
فقط از خود خدا كمك مي خوام .. خودش گفته " ان مع العسر يسرا " ..... حالا منم خيلي وقته كه منتظرم ..
بقيش با كرم خودش ....
ياعلي

يكم بدقول شدم ميدونم خيلي وقته نستم شما به بزرگيه خودتون ببخشيد .
راستي سال نورو پيشاپيش به همتون تبريك ميگم ...
ايشالا سال خوبي داشته باشيد...
ياعلي

سلام...
بابت اين غيبت يكم طولانيم از همه ي دوستام عذر خواهي ميكنم ...
ببخشيد اوايل يكم مشغلم زياد بود و وقت نميكردم به وبم سر بزنم بعد از اونم يكمي
دل مردگي و بي حوصلگي بابت غيبتم شد... الانم راستش خيلي احساس بدي دارم
دوست نداشتم ديگه ادامه بدم احساس ميكردم كه ديگه برا خدا ارزشي ندارم ولي
حالا دلم يكم روشنه خدارحمانه و ايشالا منو ميبخشه .....خدايا بابت تموم خطاهام
عذر ميخوام راستش از خودم بدم اومده و خجالت ميكشم دوباره بهت بگم ببخشيد
ولي تو اونقدربزرگي كه حتي كثيف ترين آدماروهم روزي ميدي ....خدايا ...
ميدونم خيلي توقعم زياده....ولي آرزو برجوانان عيب نيست...
اللهم الرزقنا شهاده في سبيلك.....
ياعلي التماس دعا

دوستان با عرض پوزش يه چندوقتي من نبودم .. البته سرم خيلي شلوغ بود ازتون عذرخواهي ميكنم
اميدوارم بتونم از اين به بعد حضورمو پررنگ تر كنم....
ياعلي التماس دعا
با تو ميگويم مروه ي نجيب !
تا اين زمان نميدانستم شهادتي باشد
كه فقط خاص ماست ، مال ما ...
دخترانه ي دخترانه .
نميدانستم همين چادر و روسري كه هرروز
در مواجه با غير سر ميكنيم .
شهادت ساز است "
مثل ايمان ، مثل عقيده ، مثل طرز فكر .
از امروز به چادرم به گونه اي ديگر نگاه خواهم كرد.
تلاشم را خواهم كرد.....تو دعا كن براي ما !
مروه ي قهرمان !
حالا ميفهمم معني جمله را
كه پير دوست داشتني و فرزانه مان مي گفت :
قرآن كريم انسان ساز است و زن نيز.....
تو بزرگترين معلمي براي من ...
آقا سلام
آقا سلام حال شما خوب است ؟
اين هفته جمعه منتظرت باشيم ؟
از دوريت هميشه ملالي هست ، تا كي عزيز ، بي خبرت باشيم ؟
دستي بكش به روي هواي شهر ، اينجا هوا هميشه مه آلود است .
حالا كه پشت اين همه ديواريم آقا چگونه در نظرت باشيم ؟
آقا ايام نوروز نزديك است . يك جمعه مانده ، منتظرت باشيم ؟
زودتر بيا بدون تو سال نو نشود . آخر ، سال جديد هوا شرجي تر است آقا .
مادر هميشه بعد نماز صبح ، بعد از دعاي سبز فرج مي گفت :
مي شد كه جز قافله ي سيصد يا جز سيزده نفرت باشيم ؟
ما را ببخش گرچه مه آلوديم . ما را كه هيچ و قت نمي خواهيم ، از مايه هاي دردسرت باشيم .
اين روزها هميشه كسي در باد مي خواند نامت را ........
گفتي كه پشت ابر نمي ماني !
آقا اين هفته جمعه منتظرت باشيم ؟!
در دفترم هزار معنا نوشته ام
يعني كه باز اسم شما را نوشته ام
هرچند مرده ام ، به اميد كمي نفس
اين نامه را براي مسيحا نوشته ام
عمريست روي تخته سياه نگاه من
تصميم نه ! كه "غيبت كبري" نوشته ام
زنگ كلاس .... بغض تو .... موضوع انتظار
از جمعه هاي يخ زده انشا نوشته ام

ثانيه ها از پي هم ميرفتند و تبديل به دقيقه و ساعت و ماه ميشدند، ولي هر لحظه كه به كوچِ ما براي گذشتن از شهر پُرتپش تهران و رفتن به سوي جنوب - جايي كه نقطة وصال ياران بوده و هست- نزديكتر ميشويم تمام وجودم و هر سلولم، در تبِ انتظار بيشتر ميسوزد. انتظاري سخت امّا شيرين براي رفتن، رفتني كه در آن انتظارِ نوري را ميكشم تا روشنايي تمام زندگي ام باشد. انتظار بوي خوب بهشت، آرامش درونم و يافتن بهترين زيباييها، بزرگترين وجودِ هستي، مهربانترين مهربانان و ... نميدانم چرا اينقدر بي تابِ اين سفرم. شايد براي اين كه آخرين سالي است كه ميتوانم با بچه ها باشم و يا شايد تمايلات درونيام باشد، نميدانم هرچه هست اين حسِ غريبي است كه مرتباً در ذهنم فرياد ميزند آماده شو براي رفتن و يافتن، يافتنِ ... !
می وزد اطراف من بوی پر و بال شما
می دهد از جانمازم عطر سیال شما
ای که هستی باخبر از حال من ، می خواستم
با خبر باشم کمی از حال و احوال شما
خیسم از باران اشک ، ای خوب! پس کو بخششت؟
بخشش تو مال من ، باران من ، مال شما
من کمی تاریک تر از سال پیشینم ، ولی
روشنایی های هر سال است ، امسال شما
باز هنگام دعا پر میکشند از آستین
دست های خسته ام ای عشق ، دنبال شما
من لیاقت بخشیده شدن دارم ، به خاطر این که تو شایسته ی بخشیدنی.
نه به خاطر ، آنکه گناهان من بخشودنی هستند به خاطر این که تو اهل عفو و مغفرتی و گذشت ، کار توست .
نه به خاطر آن که ، من خوب شده ام به خاطر این که تو خوبی.
نه به خاطر این که ، مرا خوشحال کنی ، به خاطر اینکه پیامبرت و اولیا تو خوشحال شوند.
به خاطر آن کسی که گناهان من ، غربت او را تمدید می کند.
به خاطر آن که ، دوستش داری و او تو را دوست .
به خاطر آن که ناراحتی او ، ناراحتی توست و خوشحالی او خوشحالی توست.
خدایا به خاطر مهدی فاطمه مرا ببخش.
میدونید ، خیلی سخته که آدم بخواد نوکری کنه ولی نتونه، بابا آخه چقدر نامردی؟ مگه من چیکار
کردم که نمیتونم برای مولام نوکری کنم؟ چرا آقام که این قدر کریمه اذن نده که منه سگ براش
نوکری کنم؟ من یه اشتباهی کردم الان یه ساله که دارم چوبشو میخورم آقا چرا دیگه نگام نمیکنی؟
بابا من نوکرتم میخوام کنیزی تورو بکنم چرا نباید شب اربعین مولام ، نتونم برم نوکری. یعنی
چی؟ یعنی خودشون نمیخوان، یه ساله هیئت مون ازم گرفته شد، اونو گذاشتم پای دسته برقضا
ولی یه ساله من داغون شدم حالا هم که اربعینه و شب نوکری، میخواستم برم هیئت از یه هفته ی
قبل از شادی بال بال میزدم حالا امشب مولای کریمم توی هیئت راهم نداد آخه منه سگ چه غلطی
کردم که آقام نگام نمیکنه؟ امشب دو جا رفتم برای هیئت ولی هردو جا هم مثل ... بیرونم کردن
آقا یعنی اینقدر از چشمات افتادم؟ آخه باید چیکار کنم ؟ تورو خدا به مادرت قسم منو از در این
خونه رد نکن بذار بتونم نوکری کنم............
یاعلی.