حسن جان حسن جان حسن جان



آن که باخلقت توهرچه که بودآورده

جبرییلش به سجود تو سجودآورده

نه...غلط گفتم ازآغازخدابانورت

نه فقط آنچه که بودآنچه نبودآورده

سرسجاده شب ماه شب اول ماه

سرتعظیم به پیش تو فرود آورده

بادازخاک سرکوی توسوغات سفر

یک بغل رایحه عنبر و عود آورده

مادرآب تویی و پدرخاک علی

آب وخاکی که گلم رابه وجود آورده

چندقرنی ست که مضمون بلندعمرت

شاعران رابه سرگفت وشنودآورده

هیزم آورد درخانه توکینه ولی

آتش فاجعه راچشم حسودآورده

ای که همرنگ بلالت شده دیوارحرم

چه بلایی به سرت آتش ودود آورده

آه...خورشیدعلی بادمخالف چندیست

درحوالی رخت ابر کبود آورده

باعث سجده به دامان تودرعلقمه شد

آنکه برفرق علمدارعمودآورده


(برگرفته از وبلاگ هيئت حسن جان)




IMG4UP


در هجر تو ما شام فقط غم خوردیم

غمخانه شدیم  ، سنگ ماتم خوردیم

از عرش خدا به زیر فرش افتادیم

بی سیب ، دوباره چوب آدم خوردیم


ياعلي

بدون شرح ....


نيمه هاي شب از بانه راه افتاديم . از سرماي شديد ، شيشه هاي اتوبوس يخ زده و تصاوير بيرون مات و مبهم بود.

بدون اينكه متوجه سرماي شيشه باشم سرم را به آن تكيه دادم و خوابم برد. كريم حبيبي دست نرمش را از پشت سر ، بين شيشه و صورتم قرار داد و خوابم عميق شد . با رسيدن به مقصد فهميدم دست او به شيشه چسبيده و جدا نمي شود .

براي اينكه بيدار نشوم حتي دستش را جا به جا نكرده بود . پس از مقداري تلاش ، تكه اي از پوست نازك روي دستش كنده شد و روي شيشه ي يخ زده ماند .


واقعا نمي دونم چي بگم !!!؟؟؟